یان داگلاس (1)
ترجمه: محمداستوار و رامین کریمیان



 
تلاشی در جهت تبارشناسی اندیشه سیاسی معاصر

چکیده

آیا روند جهانی شدن در تعارض با حاکمیت ملی است؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش، ابتدا باید گفتارها و کردارهای سیاسی معاصر در خصوص حاکمیت جهانی بازبینی شود. این بازبینی باید آن مفهوم از قدرت را که در پس حاکمیت جهانی نهفته است، تفسیر کند. برای تفسیر این مفهوم نیز باید مفهوم دولت نوین یا مدرن و مفاهیمی که این نوع دولت بر پایه آن شکل گرفته است، تبارشناسی شود.
تبارشناسی (2) روشی است که میشل فوکو به تأسی از نیچه آن را در بررسی تاریخ به کار می گیرد. فوکو بر آن بود که در دوران جدید دگرگونی عمیقی در کانون حاکمیت سیاسی پدید آمده است. از نظر او قدرت، دیگر در پی انقیاد و تخریب نیروهایی که در اختیار دارد نیست؛ بلکه قصد دارد با نظارت و سازماندهی مجدد آن ها به ترغیب و تقویت شان به کار کردن برای زندگی بهتر بپردازند.
اِعمال قدرت بر بدن انسان که همچون یک ماشین فرض می شد و نیز میل به تعدیل جمعیت موجب شکل گرفتن سیاست کالبدمدار و نیز سیاست زیست مدار شد. این ها نیز موجب پدید آمدن شبکه های خوداتکا و خودسامان بخش حاکمیت شدند که برآمده از تأثیر متقابل پیچیده میان عقلانیت ما و فنون تخصصی نوین بود. علوم جدید، همچون مالیه عمومی و جرم شناسی که هدف شان نظم بخشیدن به جمعیت و ساختن «انسان های سودمند» بود، پدید آمد. حاکمیت سیاسی «فضامند» شد - یعنی در فضاها و مکان های بیش تری دخالت ورزید و از خود «محدوده زدایی» کرد - یعنی قلمروش را گسترش بخشید. بر این پایه و با کشف «مفهوم حرکت»، حاکمیت بیش از پیش به بسط قلمرو و محدوده زدایی از خود دست زد و پس از آن نیز با ظهور پدیده ناپلئون و پیدایش جامعه «سرعت سالار»، حاکمیت بیش تر از پیش به سمت جهانی شدن گام برداشت.

مقدمه

تحول و توسعه تدریجی حاکمیت جهانی، بخشی از فرایند تطور مساعی انسان برای سامان بخشیدن به حیات خود در کره زمین است، فرایندی که همواره تداوم خواهد داشت. تلاش های ما نیز فقطدر حکم یکی از منزلگاه های این سفر طولانی خواهد بود.
کمیسیون حاکمیت جهانی،(3)، 1995، ص 16.
ساماندهی به حیات انسانی، برنامه ای جهانی و هدفی است که جوامع انسانی بی وقفه به سوی آن در حرکتند. کارل پوپر، در کتاب «فقر تاریخی گری» (1986) در مورد حاکمیت مستبدانه هرگونه گفتار سیاسی که دارای ادعای پیش بردن جریانی اجتناب ناپذیر [در تاریخ] است، هشدار می دهد.گزارش کمیسیون حاکمیت جهانی، که به سال 1995 منتشر شد، گواهی صادق در این مورد است. عبارتی که بر پیشانی این مطلب ذکر شده است، نمایانگر وجود چنین خطری است:‌ «در این گزارش، کل تاریخ مداخلات، بداقبالی ها و آوارگی ها و آشفتگی های انسان ها در سایه شکوه و عظمت دو جمله محو و نابود می شوند. اجازه دهید تا بار دیگر آن ها را به یاد آوریم.»
برخلاف یک یا دو تن از همکارانم، در آن چه خواهد آمد، چنین استدلال خواهم کرد که فرآیند جهانی شدن به هیچ وجه در تعارض با حق حاکیمت نیست؛ بلکه، در واقع، هر یک توجیه گر دیگری است. به اعتقاد من، ریشه این توازی در دل تبارشناسی دولت نوین جای دارد. برای دریافتن سیر این توازی پیشنهاد می کنم که نه فقط مفاهیم عامیانه «اضمحلال اقتدار دولتی» و «بلااثر شدن دولت» مجدداً بررسی شود، بلکه همچنین توجه بیش تری به تبارشناسی سیاسی مفاهیمی از قبیل خودمختاری، آزادی و دموکراسی مشارکتی صورت گیرد. بدین منظور می توانیم به بحث درباره ارزیابی های مجدد گفتارها و کردارهای سیاسی معاصر در خصوص حاکمیت جهانی بپردازیم. این ارزیابی مجدد، به ویژه از آن نظر اهمیت دارد که توجه ما تنها به آنچه در گزارش این کمیسیون از قلم افتاده یا بر زبان نیامده، معطوف نمی شود. ‍[بلکه معلوم می شود که] کنش ها و ارزش هایی هم که مورد تأیید و تصویب واقع می شوند، به همان اندازه اهمیت دارند. مهم تر از همه، آن چه در این جا مایلم تفسیری سیاسی و تاریخی از آن ارائه دهم، جنبه مثبت برنامه این کمیسیون و نیز گروهی دیگر از فعالان دست اندرکاران است و آن چه در این جا درصدد برهم زدنش
هستم، نه سکوت، که نوعی تک گویی خِرد است که دخالت قدرت را در تغییر شکل دادن به بسیاری از زندگی های واقعی، آدمیان واقعی و شأن و منزلت - و نه مشروعیت - بخشیدن به خشونت مندرج درنوعی حاکمیت انضباطی (4) که به مقصد و تقدیر ما تبدیل شده است، پوشیده و پنهان می دارد. در واقع، «تطّور مساعی انسان ها برای سامان بخشیدن به حیات خود در کره زمین» آن نوع از حاکمیت است که، دست کم در این مقاله، مورد پرسش واقع است. من خواهم کوشید رئوس کلی تبارشناسی این شکل از خِرد را ترسیم کنم؛ به نحوی که روشنگر و راهنمای قرائتی بدیل از سیاست معطوف به جهانی شدن و اشتراکات آن با واقعیت و سیاست هایی باشد که خواهان نظم بخشیدن به جهانند.

حاکمیت و قدرت اعمال حاکمیت

میشل فوکو در جلد اول تاریخ جنسیت به توصیف آن چیزی می پردازد که آن را نوعی دگرگونی عمیق در کانون حاکمیت سیاسی می داند. و ی می نویسد:
«از دوران کلاسیک تاکنون»، «استدلال قیاسی» (5)، دیگر شکل عمده قدرت محسوب نمی شود؛ بلکه فقط یکی از مؤلفه های آن است که به کار ترغیب، تقویت، اِعمال کنترل و نظارت، بهینه سازی و سازماندهی نیروهایی که در اختیار دارد می پردازد. قدرتی که به پدید آوردن، پروراندن و نظم بخشیدن به نیروها گرایش دارد، نه آن که تمام همّ خود را مصروف مانع تراشی و منقاد ساختن، یا تخریب شان کند». (6)
نزد فوکو این تفوق و چیرگی، نشانه آغاز دوران مدرنینته و آن چیزی است که او آن را عصر قدرت زیست مدار (7) می خواند. بدین ترتیب، دو قطب مداخله سیاسی پدیدار شدند: «فناوری عظیم دوقطبی» (8) و اعمال قدرت بر زندگی [انسان ها]، قطب اول، بر «بدن انسان همچون یک ماشین» تمرکز یافت: «سیاست کالبدمدار» که هدفش کسب زورمدارانه [قوا]، و بهینه سازی قابلیت ها و ظرفیت های [انسانی] بود؛ قطب دوم بر «تعدیل پدیده جمعیت» متمرکز شد و بدین ترتیب، «سیاست زیست مدار» (9) شکل گرفت که توجه آن معطوف است به شناخت ویژگی های جمعیت (نحوه توزیع، طول عمر و ازدیاد جمعیت)، اقتصاد (هماهنگ ساختن ‍‍[رفتار] شهروندان و ‍[نحوه استفاده از آن] منابع)، تامین اجتماعی (قوام یافتن) بنیاد اجتماعی قراردادها و منافع، که در آن سلامت و رفاه شهروندان (10) به «هدف عام و کلی سیاست» و قلمرو سرمایه گذاری بر آن مبدل شد. در آثار فلسفی و تاریخی فوکو، موضوع قوام یافتن ایجابی جامعه نوین به شکلی مدلل بیان شده است. کتاب «جنون و تمدن» (1967) به همان اندازه که تاریخ جنون را به تصویر می کشد، شاهکاری است که نحوه زایش «جامعه سختکوش» را به ما نشان می دهد. در کتاب «تولد درمانگاه» (1973)،وی نحوه ظهور ادراک یا تفکر پزشکی را ترسیم می کند و به همان اندازه که با آسیب شناسی جسمی سرو کار دارد، به روشن ساختن آسیب شناسی «اجتماعی» نیز می پردازد. در کتاب «مراقبت و تنبیه» (1977) - تاریخ زندان - بیش از هر چیز دیگر توجه خود را به آموزش (نشانه مثبت) جسم و روح انسان ها معطوف می سازد، که بیانگر رؤیای نوعی خود کاری کارکرد اجتماعی است و سرانجام به کتاب «تاریخ جنسیت» - که شاید عمیق ترین کتاب او باشد - می رسیم. وی در این کتاب نحوه زایش «سوژه یا فاعل شناسا» (11) را پیگیری می کند؛ یعنی جسمی که خود را موضوع دانش و شناخت خویش قرار می دهد. قدرت - لااقل از قرن هجدهم - مقوله ای مولد تلقی می شود که نقش آن بر دانش حک و ثبت شده، به مثابه حقیقت نشان داده شده و در اَعمال روزمره جاری و ساری است. فوکو بر فرایند عام ظهور شبکه های خوداتکا و خودسامان بخش حاکمیت، نام «حکومت گردانی» (12) می نهد که در جریان آن بنا بوده است افراد نقش هایی ایجابی برعهده گیرند. کومت (13)، در نزد فوکو، «برآمد» تأثیر متقابلی پیچیده میان عقلانیت ها و فنون تخصصی - و البته - احتمالات سیاسی بود. یگانه رشته ای که تمامی رشته های تجارب نوین در مورد سیاست را به یکدیگر پیوند می زد، همانا هدف قراردادن زندگی در جایگاهی والاتر و فراتر از مرگ بود. این موضوع، مضمون عمده درس گفتارها و سمینارهای فوکو در کلوژدوفرانس، بین سالهای 1976 و 1980 بود.گرچه هیچ مطالعه فراگیر و گسترده ای از تحقیقات فوکو حاصل نیامد، اکنون - علاوه بر نسخه های دستنویس درس گفتارهایش - به تعداد زیادی از مقالات و جستارهای کوتاه او نیز دسترسی داریم. (14) اهمیت این نوشته ها بالاخص از آن جهت است که نشان دهنده پیوسته دقیق تر شدن نگاه تاریخی خود فوکو هستند. فوکو، به جای آن که به دیرینه شناسی «شبکه تیره و تار وی ثابت تجارب ما» اکتفا کند،‌ (15) به نحو فزاینده ای توجه خود را به مسئله نظم (16)، رویه علمی اجرای آن، فنون و سیاست تاریخی ناظر بر آن معطوف می کند. فوکو می کوشد تاریخ مکتوب زایش جامعه نوین را مکشوف سازد: همان «روش کاملاً آگاهانه ای» که گواه آن متون سیاسی موجود و «انبوه اسناد ناشناخته ای»اند که بر سازنده «گفتار مؤثر بر یک کنش سیاسی هستند. (17) به نظر فوکو، این نظم و ترتیب، باید در داخل یکی از مجموعه، گرایش و فرایند زیر شکل بگیرد:
1. مجموعه ای متشکل از نهادها، رویه ها، تحلیل ها، تأملات، محاسبات و تاکتیک هایی که امکان اعمال این شکل بسیار خاص ولی پیچیده از قدرت را فراهم می آورند که آحاد جامعه را به منزله هدف اصلی خود، اقتصاد سیاسی را به منزله شکل اصلی دانش خود و برقراری امنیت را همچون ابزار فنی اصلی خود دارد،
2. گرایشی که، طی دورانی طولانی در سراسر غرب، به طور مداوم بر سایر شکل های این نوع از قدرت (حکفرمایی انضباط و غیره) که می توان آن را حکومت نامید، از یک سو، به شکل گیری مجموعه کاملی از ابزارهای خاص حکومتی از سوی دیگر، به پیدایش و گسترش مجموعه کاملی از دانش ها (18) انجامیده است.
3. فرایند یا، بهتر بگوییم، نتیجه فرایندی که از طریق آن دولت عادل قرون وسطایی، که طی قرون قرون پانزدهم و شانزدهم به دولت کارگزار استحاله یافت، به تدریج «حکومتی گردانی» می شود.
گام اول در راستای «حکومت گردانی دولت» هنگامی برداشته می شود که جمعیت، همچون مسئله یا معضلی آماری پدیدار می شود. فوکو سرمنشأ ظهور این پدیده را ابتدا در مفهوم منطق یا مصلحت حکومت (19) جست و جو می کند که در آن بزرگی شهرها و دولت ها با میزان توانمندی و مولد بودن شهروندان مرتبط دانسته می شود. بدین ترتیب، علاوه بر «رشد عظیم جمعیت در قرن هجدهم در اروپای غربی» (که بدون تردید تا حدودی ناشی از توجه تازه به قدرت جمعی مردم) و «ضرورت هماهنگ ساختن و ادغام آن در بازار تولید»، «مفهوم، جمعیت به همراه متغیرهای عددی اش، از جمله فضا و گاه شماری، طول عمر و بهداشت و سلامت، نه فقط به مثابه یک معضل و مسئله، بلکه به عنوان موضوع نظارت و مراقبت، تحلیل، مداخله، تعدیل و اصلاح و غیره [پدیدار می شود]. بدین ترتیب، طرح فن شناسی جمعیت می باید شکل گیرد». (20)
هدف از استقرار این فناوری تازه جمعیت آن بود که از افراد «انسان های سودمندی برای جهان» ساخته شود؛ به گونه ای که «رشد و توسعه آنان قدرت دولت را نیز افزایش دهد». (21) نشانه های چنین طرز تفکری را می توان در «علم مالیه عمومی» (22) و «جرم شناسی» (23) یافت که بیش و بهتر از هر جای دیگر در آثار زیرمنعکس شده است: seekendroff , (1656) , wolf, (1719) , Dithmar (1731) , Darjes (1749,1756,1776) , zinke, (1751) , Moser (1758) , Burgius (1767 - 1774) , Mueller (1790).
این شکل از قدرت دولت به دو شکل تجلی یافت: از یک سو همچون پیامدی مادی مهار هدایت انرژی ها (صنعت) به اقتصاد مولد تلقی و از سوی دیگر، حاصل برقراری امنیت در نظم موجود از طریق آسان کردن شرایط کار (24)، اشتغال و انیگزه کسب سود (ثروتمند شدن) قلمداد می شد. مولد بودن، تلاش، جدیت، و رضایت به مثابه اهداف شیوه حکومتی پدیدار شدند که در عصر کلاسیک حاکم بود؛ این اهداف (از لحاظ طبقه بندی و سازماندهی بدن ها) همزمان شکل های متفاوتی یافت و (با نظارت بر آهنگ و فرایند رشد جمعیت) تشدید شد. آزادی، قدرت درونی وامنیت نیز به مثابه اصول عمده و حاکم بر اصول اساسی گفتار نظم مدنی پددیار شدند و شرایط و وضعیت توسعه، تاریخی حکومت سیاسی و عملی را، از قرن هجدهم به این طرف، تعیین کردند. در واقع، فوکو، در مطالعات تاریخی اش به توصیف و توضیح فضامند کردن (25) و محدوده زدایی (26) از حاکمیت سیاسی در سراسر دوران مدرنیته می پردازد. در وهله اول، حکومت قلمرو (و چشم انداز) خود را گسترش می دهد و در فضاهایی هر چه بیشتر (روان شناسی، آسیب شناسی، جنسیت، آموزش و پرورش و غیره) و نیز مکان هایی خاص (تیمارستان، درمانگاه، زندان، مدرسه، کارخانه، خیابان، تفریح گاه و غیره) دخالت میکند. از سوی دیگر، حکومت کلیتی منسجم می شود که خود را در سطح بدنه اجتماعی می گستراند (در حقوق، اخلاقیات، رسوم، عادات و معرفت اجتماعی) و در قالب قواعد رفتار فردی یا ساختار نظارت (بر نحوره رفتار، شوخی ها و خُلق و خوی افراد) نیز تجلی می یابد. در این جا من به منظور تسهیل امر فراگیری، از روش اکتشافی (27) بهره می گیریم و این حرکت دووجهی را با معنایی که فوکو از «اَعمال خاص حکومتی» از یک سو، و «کلیتی و پیچیده از دانش ها» از سوی دیگر، در نظر دارد و نیز معنای اول را با فضامند کردن و معنای دوم را با محدوده زدایی تطبیق می دهم و بررسی می کنم.آن چه در این جا - بار دیگر به منظور تسهیل امر فراگیری و نه طبقه بندی نامنعطف تاریخ قدرت - می خواهم نشان دهم، آن است که چنین تمایزی ممکن است ما را در تأمل درباره اهمیت ظهور و تفوق گفتار «حاکمیت» بر «حکومت» یاری رساند. حکومت نشانگر نوعی اندیشه سیاسی است که با حاشیه ها و مرزهای امنیت مدنی (انسان دیوانه، افراد لاابالی و بزهکاران) سرو کار دارد. بدین معنا، حکومت فضامند است و محدوده ای خاص دارد. مفهوم دیگر (حاکمیت) دلالت نوعی اندیشه سیاسی دارد که بیش تر متوجه تقویت و تحکیم
«به هنجاری» (28) توده مردم است. در این معنا، این مفهوم محدوده زدایی و زمان مند (29) شده است (در این جا به هنجاری یا هنجارمندی، مطابق مصلحت و اقتضای تاریخی آن تعریف شده است). میشل فوکو خود هرگز ضرورتی ندید این دو واژه را به لحاظ مفهومی از هم متمایز می کند، و بدون تردید دلایل خوبی هم برای نکردن این کار داشت. در واقع، مفهوم «حکمرانی» در نز او، به درستی بر هر دو مؤلفه این قدرت نوظهور در حیات انسانی تأکید می کند. در این جا مایلم خاطرنشان سازم که مباحثات جاری در مورد حاکمیت به خوبی یادآور این نقش حوری و حیاتی «حکومت» است؛ این نقش هم در معنای فضامند کردن قدرت و هم اساساً در محدوده زدایی از مفهوم حکومت متجلی می شود (انتقال و واگذاری ساختار نظارتی به ژرفنای خود افراد).
مع هذا، در این فصل هدف من چیزی ورای طرح صرف چنان نگرش اعتراض آمیزی است. در این جا مایلم گام نخست را به سوی فهم ویژگی های فنون تخصصی آن چه شکل خاصی از مداخله سیاسی محسوب می شود بردارم. چنین مداخله ای بیش از آن که با همانندگی (30) یا مشابهت فضای مدنی سرو کار داشته باشد، به ساخت و بنیاد زمان معمول و متعارف،‌ (31) ضرب آهنگ، گام سرعت حرکت آن معطوف است. بدین جهت مایلم مفهوم «حاکمیت» را مورد تأکید قرار دهم و در عین حال نمی خواهم آن را از «اعمال خاص حکومتی»، که در خارج از پوسته این روند محدوده زدایی به آهستگی در حال حرکت است جدا کنم. توجه به مفهوم حکومت و در عین حال تلاش برای توصیف عوامل مؤثر بر حاکمیت امری ضروری و اساسی است؛ زیرا هر دوی آن ها نشأت گرفته از اندیشه سیاسی واحدی هستند (یعنی اِعمال حاکمیت بر افراد به واسطه قدرت).
برای آغاز بحث، مجدداً نگاهی به مندرجات گزارش «کمیسیون حاکمیت جهانی» می اندازیم.

همسایگی جهانی

همچنان که به مطالعه گزارش کمیسیون مشغول بودم دریافتم که گویا در حال قرائت یک سند تاریخی هستم که اساساً ماهیتی مشابه با احکام و فرمان ها و اسناد و مدارک مفقود شده ای دارد که فوکو حال و هوای آن را پیش تر حس کرده و رؤیای بازیابی و بازسازی شان را در سر پرورده بود. در این جا خود را در محاصره اعقاب و پیشینیان چنین نگرشی حس می کردم که نامشان پس از گذشت قرن ها مجدداً در خاطرم زنده می شد بورتو (32)، دارجس (33)، سن سیمون (34)، و بنتام (35). از بحث «اخلاق مدنی» گرفته تا بحث «ثبات اقتصادی» و از «کمک و همیاری برای توسعه» تا «اجرای قانون». و از «اعطای قدرت به مردم» تا «رهبری فرهیخته و روشن اندیش»، که همگی موضوعات مهم و برجسته عصر نوین بودند، و گویا چکیده آن ها در این گزارش گنجانده شده بود. اهداف این کمیسیون روشن و مشخص بود: بسط و تدوین «راهبرد چندجانبه ای برای اعمال حاکمیت جهانی»، که در آن «مهارت بسیاری از افراد و نهادها، در سطوح مختلف ‍‍‍[برای استقرار] شبکه هایی از نهادها و فرایندها مورد استفاده قرار می گرفت - تا بدین ترتیب، بازیگران جهانی بتوانند از اطلاعات، دانش و ظرفیت های حاصل بهره مند شوند». (36) مفهومی که ایشان از
«حاکمیت» در نظر داشتند، در گزارش پیشبرد و ارتقای امنیت «به گسترده ترین معنای آن» متجلی بود. مطابق روایت کمسیون، این گزارش متنی بود که خبر از «دنیای نوین» می داد؛ دنیایی که در گیرو دار انقلابی عظیم گرفتار شده است. در گزارش آمده است: «تاکنون بروز تغییرات و تحولات با چنین سرعتی - در بعضی موراد در یک چشم بر هم زدن - آن هم در مقیاس جهانی و با چنین وضوحی بی سابقه بوده است». (37) مع هذا همچنان که متن گزارش را می خوانم، به یکباره پژواک صدای همه کسانی که در این راه عمر کوتاهی داشتند، افراد ساده و دون پایه ای که قدرت طی چندین قرن آنان را منکوب خود ساخته بود، وگوش هایم طنین افکند و پیش چشمانم ظاهر شد. به گمانم در این میان چیزی از قلم افتاده بود. گرچه مدتی طول کشید تا متوجه آن شوم، در این صفحات و در پش چشمانم نوعی ترادف و تناظر میان حاکمیت های جهانی و تبارشناسی حکومت مندی نوین و سیاست زیست مدار، شکل عینی و ملموس به خود می گرفت.در حالی که زمانی نظریه پردازان علم جرم شناسی اعتبار و عظمت، قدرت و پویایی دولت هار منوط به تامین رضایت و معاش افراد (38) می دانستند، اکنون به ما گفته می شود که «»گسترش فوق العاده توجه و نگرانی آدمیان در مورد حقوق بشر، برابری، دموکراسی، تامین نیازهای اساسی مادی، حفاظت از محیط زیس و کاستن از نیروهای نظامی، بسیاری از بازیگران جدید را به میدان آورده است که می توانند در پیشبرد اهداف حاکمیت مؤثر واقع شوند».(39) در پاسخ به این روند،‌«دولت های ملی (40) باید خود را به شکل ظاهری این نیروها وفق دهند و از ظرفیت های آن استفاده کافی به عمل آورند» (41) گزارش کمیسیون بر آن است که رهبران نیز باید به «قدرت جمعی مردم» اذعان داشته باشند و آن را به رسمیت بشناسند. «چالش خطیر و اصلی این نسل عبارت از بسیج چنین قدرتی است؛ به گونه ای که زندگی افراد در قرن بیست و یکم، خصلت دموکراتیک تر یابد و از امنیت و پایداری بیش تری برخوردار شود».(42)
علی رغم این واقعیت که «قدرت زیست مدار» در قرن هجدهم به مثابه روش علمی و منطق سیاسی پدیدار گشت و بدین ترتیب، حکومت به معنای روش اجرا و عملکرد، دموکراسی لیبرال پیشرفته (43) باب شد، تصویری که در گزارش کمیسیون از حکومت ارائه شده، ناظر بر بحران کل حکومت است و گویی به علت تمرکززدایی، پیش آمده است. البته چنین اظهارنظی مختص این گزارش نیست. چنین اشتباهی، بالاخص در مباحث جاری، در مورد نقش دولت و جهانی شدن در رشته اقتصاد سیاسی و روابط بین المللی مشهود و متداول است؛ برای مثال، سوزان استرنج در مقاله ای تحت عنوان «دولت ناقص» می نویسد:
«اقتدار دولت تحلیل رفته و در جهان مختلف پخش شده است. در خصوص برخی مسائل به نظر می رسد که حتی این اقتدار به جایی نرسیده و انگار دود شده و به هوا رفته است. همچنان که از اقتدار دولت در تمام اشکال آن کاسته شده، دامنه هرج و مرج و آشوب در جامعه و اقتصاد گسترده تر گردیده است».(44)
در نظر استرنج دولت در حال «پوک شدن» و از دست دادن محتوای خود است. از دیدگاه وی ما امروز شاهد فرایندی هستیم که از طریق آن اعمال اقتدار متمرکز بر جامعه و اتقصاد به «شیوه ای نووسطایی» (45) پخش و منتشر شده است؛ به طوری که «بخشی از اقتدار ضروری و لازمی که زمانی از سوی دولت ها اعمال می شد..، اکنون دیگر برعهده هیچ فرد یا نهاد مشخصی نیست».(46) بنابراین، حکومت ها «قربانیان» بر هم خوردن «توازن قدرت میان دولت و بازار» هستند.
اکنون، برای بررسی شق دیگر مسئله، نگاهی به نوشته های فیل سرنی می اندازیم. وی می نویسد:
«سرشت دولت و شرط عملی و اصلی برای ماندگاری و بقای آن،در این واقعیت نهفته است که نهادهای سیاسی مستقل و دارای قدرت برتر می توانند مشروعیت خود را از میان گروهی خاص از شهروندان کسب کنند که در محدوده معینی جای گرفته باشند. نظام بین المللی نه فقط دولت را با مشکلی اساسی مواجه نمی سازد، بکله در واقع، راه پیشرفت دولت را هموار می کند و دلیل نهایی و قاطع استقلال حکمروایی آن تلقی می شود. حتی می توان گفت که افزایش روند رابطه متقابل ملت ها با یکدیگر دارای این قابلیت است که نظام بین المللی را از یک نظام دولتمدار صرف به نظامی تبدیل کند که این مانع بیرونی ‍[دولت] در آن تضعیف شود و در نهایت از بین برود».(47)
از همه چیز گذشته، در نظر سرنی، آینده دولت تیره و تار است. پیش فرض اصلی چنین دیدگاهی در سطرهای اول گفتار فوق آشکار می شود؛ اگر دولت ها دارای دوراندیشی و بصیرت لازم در مسائل ارضی (و قومی) نباشند، سرانجامشان نابودی خواهد بود. تئودور لویت نیز موضوعات مشاهبی را مطرح می سازد، وی می نویسد:
جهان وطنی، دیگر ملک طلق طبقات مرفه و روشنفکران به حساب نمی آید؛ بلکه رفته رفته به خصوصیت ثابت و صفت ممیزه تمام اقشار جامعه در اقصی نقاط جهان بدل می شود. این نگرش به تدریج و به ننحو مقاومت ناپذیری دیوارهای تنگ نظری اقتصادی، ملی گرایی و میهن پرستی افراطی(48) را فرو می ریزد. آن چه امروزه تحت عنوان تشدید ملی گرایی تجاری اشهد آن هستیم، صرفاً آخرین ناقوص مرگ فجیع یک نهاد قدیمی محسوب می شود.(49)
در این جا یک بار دیگر استعاره «نفوذ» (50) مورد استفاده قرار گرفته است. فرمان کشتی دولت (همانندگی با یکدستی آن) شکست برداشته است. به لحاظ اصل موضوعی، این امر مستلزم بحران حکومت و در واقع کهنگی و منسوخ شدن آن است. کنیچی اومائه می نویسد: «دولت ملی به واحدی منامتعارف و حتی فاقد کارکرد مناسب برای سازماندهی فعالیت های انسانی و مدیریت امور اقتصادی در جهانی بی حد و مرز بدل شده است.(51) «سیاست»، که زمانی در ایجاد و نظارت بر مرزهای سیاسی-اجتماعی نقش مهمی ایفا می کرد، اکنون «خود وارد عصری شده است که محدودیت های فزاینده ای بر آن اعمال می شود».(52) گفته می شود که شاخص اصلی این محدویدت را می توان در ناتوانی حکومت ها در مهار اشکال مختلف حرکت ها و جنبش ها مشاهده کرد. به گفته متیو هورسمن و اندرو مارشال:
امکان برقراری ارتباطات آسان ورای مرز کشورها، قدرت نظارت و کنترل دولت ملی را تضعیف می کند؛ افزایش جابه جایی و تحرک افراد و تمایل فزاینده آنها به مهاجرت، از انسجام و یکپارچگی این دولت ها می کاهد؛ فعالیت اقتصادی بیزار از هرگونه حدو مرز است و می کوشد بر آن فایق آید؛ اطلاعات به راحتی ورای مرزها انتقال می یابد و دولت های ملی برای هار جریان آن سخت تحت فشار هستند... . دولت ملی به طرز فزاینده ای از تحمل بار این فشارها باز می ماند.(53)
اما باز هم می توان این پرسش را مطرح کرد که انسان چگونه به ارزش حرکت (54) پی برده است؟ اجازه دهید بار دیگر به بررسی مفهوم محدوده زدایی از قلمرو حکومت و زایش مفاهیم نوین حاکمیت بپردازیم.

کشف حرکت

به گفته مارتین هایدگر، «معنای پرورش دادن انسان ها، رام کردن یا سرکوب و محدود ساختن شهوات و لذات انسانی نیست؛ بلکه حاصل انباشت و پالایش نیروهایی است که در معنای منحصر به فرد «اتوماتیسم» کاملاً مهارپذیر همه فعالیت ها نهفته اند (55)». یکی از مهم ترین نوآوری ها و ابداعات عصر کلاسیک عبارت بود از ظهور شکلی از خرد سیاسی که شناخت و تسهیل این جریان حرکت خود به خودی (56) را کانون توجه خود قرار می داد. یادداشت ها و نقاشی های لئوناردو در مورد آناتومی انسان، انتشار اولین آناتومی عمومی بدن انسان و کتاب "De Humani corporis Faberica"(1543)، همچنین اظهارنظر دکارت در مورد این که بدن انسان چیزی جز مجموعه ای از «ماشین های متحرک» نیست و نیز این گفته هابز که جهان خصلت «جسمانی»(57) دارد، همگی مقاطع حساس و خطیری از تاریخ هستند که بی تردید نزد همگان کاملاً شناخته شده اند. آن چه در این میان به تدریج شکل می گرفت، نه فقط تصویر مکانی-فضایی (58) نوینی از وجود انسان، بکله تصوری زمانی از آن بود. همان گونه که جاناتان ساودی به درستی اظهار داشته است:
ظهور مفهوم مکانیکی بودن چشم انداز جسمی را در مقابل ما قرار می داد که ساختار و خمیره آن از بیخ و بن دگرگون شده بود. این جسم مکانیکی، که در قالب یک ماشین در حال کار شگل گرفته بود، اساساً متفاوت از جسم جغرافیایی بود که خطوط تراز (طرح یا وضعیت جسم) آن نشان دهنده چشم اندازی ایستا و ساکن بود اه اجزای آن فاقد هرگونه به هم پیوستگی و ارتباط بودند؛ اما نکته دیگر آنکه این جسم که به منزله یک ماشین، ساعت یا دستگاه خود کار تلقی می شد، فاقد هرگونه وش و قوه ادراک بود. در عوض، این ماشین بدون ایجاد هیج گونه سر و صدایی و مطابق با قوانین علم مکانیک عمل می کرد... تبعات سیاسی این فرایند فکری بسیار عظیم بود.(59)
برای پیداکردن پیوند میان این بدن نیون که در حال حرکت منظم و مداوم بود و زایش جامعه منضبط و آرام، که رؤیای آن را هواداران قرن هجدهمی جرم شناسی (60) در سر می پروراندند، لازم به حدس و گما نزیادی نیست. با کشف حرکت سیارات، روان شناسی ادراک، مفهوم «تداوم زمانی»‍‍[دوام در فیزیک مکانیک]، گسترش استفاده اجتماعی از ساعت، ظهور مکتب چشم انداز گرایی در هنر، وانقلابات در هندسه و ریاضیات، امکانات و زیباشناسی حرکت یکنواخت، بار دیگر مورد توجه قرار گرفت.(61) بدین ترتیب، یکپارچگی و یکنواختی فضایی (خودکار بودن هرگونه جنبشی) به سرعت معیار تعریف «سلامت و ایمنی عمومی»، نظم مطلوب و مناسب، و جامعه کارا تلقی شد.
پیوند میان حرکت و نظم مدنی، گرچه در اغلب موارد نادیده انگاشته می شد، در برخی آثار تاریخی میشل فوکو برجستگی و اهمیت خاصی یافت. فوکو در کتاب «دیوانگی و تمدن»(62) شرح می دهد که چگونه ساختار خرد در عصر کلاسیک، با توجه به اشکال متفاوت و متضاد حرکت، شکل گرفت؛ مثلا شیدایی(63) با «تحرک بیش از اندازه بافت ها» مرتبط دانسته می شد که به کاهش قدرت تشخیص و ادراک انسان منجر می گردید و به دنبال آن مالیخولیا به غلظت و تراکم خون در بدن و متعاقباً کودنی می انجامید. آن چه در این اثنا پدیدار می شد، فقط ادراک پزشکی در مورد بدن انسان نبود؛ بلکه شگل گیری یک رشته از رویه های عملی، دانش ها و اظهارنظرهای مختلف را نیز دربرمی گیرفت که هدف آن ها تنظیم نحوه حرکت و رفتار عمومی(64) بود. در این جا، موضوع آزمایش، بدن بدون نیروی خرد یا دیوانه (65) بود که در آن حرکت و جنبش،باید اندازه گیر یو مهار می شد:
این امر نباید به تحریک بی فایده بافت ها (66) منجر می شد که دیگر تابع محرک های جهان خارجی نبودند... و درمان آن ها در احیا و ایجاد جنبش و رکت واقعی و منظم در بیمار بود، آن هم بدین معنا که چنینحرکتی تابع قواعد حاکم بر حرکت در جنبش در جهان باشد.(67)
نتیجه این روند، همان گونه که فوکو در این کتاب (و نیز در مراقبت و تنبیه) نشان می دهد، ظهور تدریجی «علم زمان» بود که به صورت واسطه هایی میان رابطه انسان با حرکت در چارچوب محدوده ای قابل قبول برای خرد و نظم عمل می کرد. این نظم در حرکات جهان طبیعی و اجرام سماوی تعیین می شد. محکوم کردن باطلت و وقت گذرانی به مثابه «منشا بروز تمام بی نظمی ها» که سرانجام آن اجبار افراد به کار کردن بود (68) شاید برجسته ترین نشانه وجود پیوندهایی بود که به تازگی میان حرکت، نظم مطلوب و فرد شکل گرفته بود. همان گونه که مامفورد توضیح می دهد: «زمان به منزله تداوم محض زمانی که وقف تفکر، تامل و تخیل می شد و زمانی که فارغ از هرگونه عملیات مکانیکی بود، امری بیهوده و شریرانه تلقی می شد»(69). از آن پس، «مجموعه ای از حرکات مکانیکی جایگزین «قدرتِ» روان(70) می شد... و فقط نیروهای خاموش و ساکت فنرها، چرخ ها و چرخ دنده ها، که در یک کل به هم پیوسته طراحی شده حرکت می کردند، به چشم می آمدند». همان گونه که ساودی می گوید: «دیگر بدن نوین پا به عرصه وجود نهاده بود؛ بدنی که مشخصه آن کارکردن بود، نه موجودیتش».(71)
ریچارد سنت در کتاب «پوست و سنگ»(72) به بررسی این نکته می پردازد که چگونه چنین ارجاعات و توجهاتی به مفهوم حرکت (از طریق ادراکات پزشکی و زایش اقتصاد مولد) به تدریج جایگاه و ویژگی های شهر نوین اولیه را تعریف می کنند. بدین منظور، سنت، همچون فوکو، پیوند مهم و حساسی میان سازماندهی بدن های افراد و سازماندهی رفتار عمومی مردم (73) در مقیاس گسترده تر برقرار می کند. بدین ترتیب، اصول نوین نظارت و برنامه ریزی شهری، بر اساس استعاره های نوین پزشکی-از جمله «گردش» و «جریان خون»-شکل گرفتند.(74) سلامت بدن به معیار مقایسه ای تبدیل شد که بزرگی شهرها و دولت ها می باید بر اساس آن اندازه گیری می شد. بنابراین، «سیاهرگ ها» و «سرخرگ های» هر گونه طرحی باری شهرهای جدید می باید عاری از هرگونه عامل انسداد احتمالی باشند:
برنامه ریزان فرهیخته و روشن اندیش مایل بودند که شهر، در شکل اصلی طراحی شده ان، مثل بدن سالم عمل کند که جریان خون در آن به طور آرام و یکنواخت روان بوده و پوست تمیز و پاکیزه ای نیز داشته ب اشد. از سرآغاز دوران باروک، برنامه ریزان شهری در نظر داشتند که شهرسازی براساس کارایی رفت و آمد افراد در خیابان های اصلی شهرها صورت گیرد... . تصویر گردش خون حیات بخش که مبتنی بر علم پزشکی بود، معنای جدیدی به نقش برجسته حرکت در معماری باروک می بخشید.(75)
نظافت منظم و بهداشت شهرها و جمع آوری دیوانگان، گدایان و ولگردان از خیابان های اصلی، دو طرح عمده ای بودند که مسئله کارایی حرکت انگیزه پیدایش آن ها بود. حل چنین معضلی از آرزوهای تاریخی دوران کلاسیک محسوب می شد؛ چنان که به گفته ژولیان دومتری(76)(1748)، فقط ماده منسجم دارای قابلیت پذیرش اصل حرکت بود. در این جا می توانیم این نکته را اضافه کنیم که ماده مشمول اصل حرکت، به نحو فزاینده ای دارای نظم تلقی می شد؛ در واقع، آنچ در حال شگل گرفتن بود رابطه خاص میان سیاست، فضا و زمان بود که با دقت کامل در گفتار گوئیلاته (افسر پلیس فرانسوی در 1749) منعکس است:
نظم عمومی در صورتی حاکم خواهد شد که زمان و فضای انسانی را از طریق تنظیم دقیق حمل و نقل یا جابه جایی توزیع کنیم؛ یعنی به نظام های علائم و خط کشی ها و نیز جداول زمان بندی توجه کنیم و از طریق قاعده مند کردن محیط، کل فضای شهر را شفاف سازیم؛به طوری که چیزی از چشم اراد پلیس دور نماند.(77)
همچنین نباید تاثیر ارش را بر شهرها و نیز بر نحوه کرکت بدن آدمیان فراموش کنیم. با توجه به نکات یاد شده، همان گونه که مامفورد(78) رح می دهد:
برای دسیابی به حداکثر ووضح ونمایان شدن قدرت و نظم، ضروری است میدانی باز یا خیابان هایی برای سربازان ساخته شود که بسیار طولانی باشند... هنگ در حال حرکت از سربازان این تصوررا در انسان ایجاد می کند که آنان می توانند از دیوار سنگی نیز بگذرند و این دقیقاً همان باور و تصوری است که سربازان و شهریار مایلند در عامه مردم ایجاد کنند؛ بدین وسیله می توان نظم را در میان آنان برقرار ساخت، بدون آن که نیازی به آزمون واقعی قدرت باشد...».
پیش از آن که دستور حمله به دشمن به این افراد داده شود، باید بیاموزند که چگونه بدن خود را در فضا و زمان معین محکم و منظم نگه دارند. احیای نوروای گری ‍[بی اعتنایی به لذت و رنج] در انضباط نظامی و تمرین و مشق سرزابان که در رویه ها و اعمال لیسپوس(79)، موریس اهل ناسو (80)، گوستاووس(81) و مونته کوکولی(82) متجلی شد و بعدها در دوران اوژنی، (83) مارلبورو(84)، گوئیبرت(85) و انقلابیون فرانسوی نیز تداوم یافت، در تعیین عوامل فنی حکومت نیز مؤثر واقع شد. ظهور شیوه های نوین تدارکات و تحرکات نظامی،‌(86) مؤلفه ای جدایی ناپذیر از انگاره دانشی (87) حرک تنظام یافته ای بود که به منزله فناوری سیاسی برای ایجاد نظام مدنی پدیدار شد. این نحوه سازماندهی، ابتدا در پادگان های نظامی و سپس در میدان جنگ، بیمارستان، ندامتگاه با اعمال شاقه، نوانخانه ها و زندان ها به کار گرفته شد. بدین ترتیب، تصویرجامعه، به مثابه مجموعه ای از نیروهای تازه نفس، شکل گرفت که رفتار وحرکات آن ها با یکدیگر هماهنگ و از کارایی و اثربخشی لازم برخوردار شد. یوهان فون ژوستی(88) در این باره، نکات ارزشمندی را مطرح کرده است:
دولت درست بنیاد بایددقیقاً همچون یک ماشین عمل کند؛ ماشینی که در آن چرخ و دنده های آن دقیقاً با یکدیگر جفت و جور شده اند، حاکم نیز باید نقش رئیس، شاه فنر یا روحی را ایفا کند که همه چیز را به حرکت در می آورد.(89)
بدون تردید فردریک کبیر اولین دولتمردی بود که دو دون مایه ای را که بر افق تاریخی دوران نوین سایه انداخته اند-قدرت زیست مدار و قدرت متحرک-با هم به کار گرفت. در آغاز قرن نوزدهم، این دو درون مایه به موازات یکدیگر حرکت می کردند و این موضوعی بود که فوکو نیز به خوبی متوجه آن بود:
در ابتدا انتظار می رفت که انضباط بتواند خطرات را خنثی کرده، افراد بی فایده یا پراکنده و آشفته حال را نظم بخشد و از بروز نابسامانی های موجود در اجتماعات بسیار بزرگ جلوگیری کند؛ اکنون این توقع وجود داشت که این نظم و انضباط ها نقش مثبتی ایفا کند؛ زیرا بهتدریج از عهده چنین کاری برمی آمدند و می توانستند سودمندی احتمالی افراد را افزایش دهند. انضباط نظامی ... ضمن هماهنگ ساختن ... به کرکات افراد شتاب می بخشد و قدرت آتش آـنان را افزایش می دهد... . انضباط محل کار... سرانجام، استعدادهای فطری، سرعت و محصول تولیدی را فروزنی می بخشد... و بدن انسان ها را در یک کارخانه بزرگ و متعاقباً اقتصاد کشور وارد می سازد.(90)
بدین ترتیب، «ضرب آهنگی الزام آور و کلیت بخش» در حال شکل گیری بود؛ نوعی «جفت و جوری و هماهنگی دقیق و پیچیده». فوکو ادامه می دهد که بدین ترتیب:
شاهد گذار از صدور فرمان یا احکامی که رفتار و حرکات ظاهری افراد را اندازه گیری یا تقطیع می کرد، به شبکه ای هستیم که در سراسر آن این حرکات و اشارات بدنی محدود و مقید می شوند؛ در این جا نوعی طرح رفتاری کالبدشناختی-زمان مند تعریف و مشخص می شود... . بدین ترتیب، زمان و به همراه آن، کل نیروی مهار کننده ظریف و پیچیده قدرت در بدن انسان نفوذ می کنند... . کنترل انضباطی صرفاً شامل آموزش یاتحمیل رشته ای از حرکات و اطوار نمی شود؛ بلکه بهترین روابط، میان حرکات و اطوار بدن و موقعیت کلی جسم انسان برقرار می شود که این وضعیت شرط لازم برای حفظ کارایی و سرعت بدن است.. و در این روند اقتصادی مثبت شکل می گیرد که اصل استفاده از زمان را که از لحاظ نظری پیوسته در حال افزایش است، نثبیت می کند... تا سرانجا به وضعیت آرمانی دست یابیم که در آن حداکثر سرعت و کارایی به کار گرفته شود.
و دقیقاً همین شکل اعمال اقتصاد نوین حرکت در طول زمان است که فردریک را قادر می سازد تا سلطه خود را بر قرن هجدهم برقرار سازد.
با این همه،اگر فردریک سرکارگر این ماشین متحرک و تازه شکل یافته باشد، ناپلئون راباید دقیقاً آن روح آن به حساب آورد. وی بیش از اسلاف خود، تبلور و تجسم شکل گیری مرحله بعدی تاریخ بود که بیش از آن که برحسب «هنر حکومت گری» تعریف شده باشد، با اندکی شک و تردید می توان آن را به مثابه «هنر حرکت زدایی»(92) در نظر گرفت. در این جا، بار دیگر، عامل پیونددهنده اصلی همانا زایش قدرت زیست-مدار و دگرگونی قدرت حکومت کردن است. به گفته کارل فون کلاوس ویتس(93)«جنگ یک باره به مسئله مردم تبدیل شده بود؛ مردمی که تعدادشان به سی میلیون نفر می رسید و هر کدام از انان خود را شهروند دولت تلقی می کردند». در کمتیه امنیت ملی، نحوه بسیج عمومی تعیین و تثبیت می شود و بدین ترتیب، اولین الگوی روشن و آشکار سربازگیری نوین شکل می گیرد. بدین ترتیب، نیروی مصرف شده برای جنگ، که به دست بناپارت به بیش ترین حد خود می رسد، به شدت افزایش می یابد و ضمن آن، «کل آحاد حامعه به منظور کشتار دسته جمعی آماده و بسیج می شوند».(94)
بنابراین، اصل کارایی و حرکت، نه تنها در جنگ و نبرد، بکله در قانون مدنی یا قانون ناپلئونی نیز حاکم بود. به ادعای وی این قانون «فشرده ترین و موجزترین شکل حکومت را تشکیل می داد و دارای بیش ترین نیروی جابه جایی و انرژی جنبشی لازمی بود که تا آن زمان حکومت ها به خود دیده بودند»(95). تصور تمام این ها بدن وجود مجموعه ای آراسته و منظم از قدرت هایی که در آن ها وضعیت جنبشی جدید شکل گیرد، ناممکن بود. این ها همانا قوانین انضباط آفرینی بودند که حکومت گری نوین را تعریف می کردند. این دیدگاه به کامل ترین شکل، پیش تر در کلام اصلاح گر نظام فرانسوی، کنت دو گوئیبرت نمایان شده بود:
آن چه از آن اکراه دارم و دوری می جویم، آن است که نیورهای تحت امر من فرمانروا و ‌آمر من شوند. در این مورد، حرکت و نحوه اقدام من نکته مهم و اصلی است؛ هرگونه اقدام دیگر، جنبه فرعی و ثانوی دارد و بنابراین، باید تمام آن ها تابع اقدامات و حرکات من باشند. (96) ناپلئون اظهار می داشت: «بهترین سرباز بیش از آن که جنگجوی خوبی باشد، باید بتواند به خوبی قدم رو یا رژه نظامی برود».(97) تردیدی نیست که این اظهارات، نشانگر آغاز «تحول و رشد مساعی انسان برای سامان دادن به حیات خود بر روی کره زمین»، هم به لحاظ نظامی و هم به لحاظ حکومتی، بوده است.

مقدمه شکل گیری حاکمیت جهانی

دقیقاً چنین لحظه ای از تاریخ است که به مثابه نقطه عزیمت در دیدگاه پل ویریلیو(98)-متخصص مسائل شهری-عمل می کند. ویریلیو نیز همچنون فوکو، مامفورد و سنت، نگران نحوه زایش تصور زمان مند هندسی و فنی از انسان ها و اشیاست. آن چه ویریلیون بر دیدگاه های آنان اضافه می کند، توصیفی است که کانون آن بیش تر معطوف به تجربه «حرکت» در قرن نوزدهم و بیستم و تناظرو تطابق آن با فناوری سیاسی و تبارشناسی حاکمیت است. دیدگاه ویریلیون، همچنین،در حکم نقطه پیوند با استدلال اصلی من در این مقاله است؛ یعنی آن که این تجربه حرکت و گسترش و تسهیل بسیا آن در تمام سطوح جامعه، همانا تاریخ پنهان مفهوم جهان گرایی و حاکمیت جهانی را تشکیل می دهد. گرجه ویریلیو فق طدر این اواخر توجه خود را به گفتارهای جهانی شدن معطوف می کند،‌(99) نوشته های او، به گمان من، حاوی چنان تفسیر تاریخی و سیاسی است که در بحث های جاری ما جای شان خالی است. به دلیل فشردگی مطلب، اجازه دهید مووضعات و نکات اصلی مورد نظر وی را برگزینم و مطرح سازم. ویریلیو می نویسد:
«تا فرا رسیدن قرن نوزدهم، جامعه بر اساس نوعی عامل ثبات و توقف شکل گرفته بود»(100). سپس جامعه صنعتی و مبتنی بر حمل و نقل (یا آن چه ویریلیو جامع سرعت سالار می نامد) جایگزین جامعه کشاورزی می شد. قوام این جامعه بر اساس امکان «ایجاد و خلق سرعت» استوار بود. بنابراین، جوامع فوق می توانند از عصر توقف و ایستایی به عصر شتاب و حرکت گذر کنند؛ به عبارت دیگر، قدرت در نفس شتاب دهی انباشه می شود.(101) بدین ترتیب، «نظم شناخته نشده ای در گردش امور سیاسی» در حال شکل گیری بود که متعاقباً در انقلاب فرانسه تبلور یافت. به نوشته ویریلیو، رویدادهای سال 1789:
نوعی طغیان علیه انقیاد، یعنی هرگونه عامل سکون و بی تحرکی تلقی می شدند که در نظام بردگی فئودالی باستان تبلور یافته بود... .نظامی که خودسرانه افراد را به سکونت و اقامت در محل خاصی ملزوم و مجبور می کرد. هیچ کس در این نکته تردید نداشت که «پیروزی آزادی رفت و آمد» می توانست با ترفند و تردستی خاصی، به الزام و تعهد افراد به حرت و جا به جایی ‍[در مناطق مختلف] بدل شود. «قیام توده ای» سال 1793 همانا اولین شکل نهادینه شدن دیکتاتوری حرکت و جنبش بود که فریبکارانه جایگزین آزادی حرکت شد، که در اولین روزهای انقلاب فرانسه مطرح شده بود. در این جا به نظر می رسد که واقعیت تحقق قدرت در اولین دولت نوین بیش از آن که انباشت خشونت باشد، انباشت حرکت و جنبش است.(102)
بنابراین، صحنه برای ورود ناپلئون آماده شده بود. ویل و آریل دورانت می نویسند: «با ظهور ناپلئون، شور و شعف آزادی، جای خود را به دیکتاتوری واستبداد معطوف به نظم سپرد».(103)
با آغاز بحث از چنین دیدگاه مستحکمی (که ناظر بر سرمایه گذاری سیاسی هرچه بیش تر بر حرکت بود که با ظهور اقتصادی پولی، دولت دیوان سالار-نظامی گرا و پیشرفت های نوین در علوم طبیعی و پزشکی قمارن بود)، ویریلیو به بحث خود ادامه می دهد و تصویری از برنامه ریزی فعالانه افق های زمانی و مکانی برای کل جوامع ترسیم می کند؛ آنچه او «نخستین شکل مهار و کنترل توده مردم، از طریق ساز و کار دفاع شهری» می نامند.(104) بنابراین، از نظر ویریلیو، همچون فوکو، اهداف عقلانیت سیاسی نوین مشخص و روشن هستند: فراهم آوردن امکان جابه جایی و تحرک شهروندان در چارچوب عوامی چون نظم، خرد و آرامش. با گسترش روند محدوده زدایی به مفهومی دوگانه (سرمایه گذاری برای افزایش حرکت و تعیین هدف برای عامه مردم) افراد، تابع و منقاد حوزه برتری از نظم می شوند که دامنه آن فراتر از محدوده مورد نظر است: سرعت. بدین ترتیب، مفهوم چرخش زمان(105) جایگزین «گردش»(106) می شود و حرکت خودکار(107) جایگزین حرکت ساده (108)-یعنی افزایش در سرعت انجام دادن کارها به منظور ایجاد آرامش و سکون با توسل به زور و اجبار، و این همان چیزی است که ویریلیو آن را «آرامش اجباری و فراگیر»(109) نامیده است. اساساً ویریلیو در آثار خود به توصیف ویژگی های اصلی «فن اعمال سیاست»می پردازد (گرچه حتی خود وی از این نکته عمدتاً غفلت کرده است)؛ این فن وسیله ای است که از طریق آن «مسئله» نوینیته متقدم یا اولیه، شکل استعلایی می یابد و بی اثر می شود، یعنی این که چگونه می توانیم در محدوده ثبات و نظم مطلوب، قدرت اراد را برای افزایش اعنتبار و وجهه دولت به حداکثر رسانیم.
در خود دوران نوین، معضل اصلی دیگر آن نیست که حکومت چگونه میان قطب های متضادی چون سرعت و ایتسایی، تولید گرایی و مهارپذیری، چرخش و گردش امور نقش واسطه و میانجی را ایفا می کند. در زمان ناپلئون، عقلانیت سیاسی نه فقط قادر به فهم حرکت ماده و اجسام بود، بلکه مهم تر از آن می کوشید تا ساز و کارهای تولیدی این حرکت را به طور کامل ایجاد کند. در این زمان (اوایل قرن نوزدهم) «حرکت حرکت» همچون یک دستاورد فنی و اصل پذیرفته در جامعه بود که کل جهان نوین را مجدداً نظم و انتظام می بخشید. در این مورد، گیبز می نویسد: «بدین ترتیب، ویژگی ممیزه ناپلئون در مقام یک فرمانده بزرگ چیست؟» این ویژگی ها «همانا عبارت است از توانایی وی در به حرکت درآورد ارتش های بسیار بزرگ، که گاهی اوقات تعدادشان به دویست هزار نفر یا بیش تر از آن می رسید، ان هم در عرض قاره اروپا با سرعتی به مراتب بیش از آن چه تا آن زمان مشاهده شده بود...».(110) بدین ترتیب، حرکت به سرعتی تبدیل شده بود و پل ویرییو، با توجه به آن در عمیق ترین شکل ممکن، این پرسش را مطرح می سازد که چگونه کارایی در اداره امور و اعمال حاکمیت بر انسان ها و اشیا، ر کانون نوینیته جای گرفت تثبیت شد.
اجازه دهید نقاط برجسته این تاریخ را به اختصار مرور کنیم. در نوینیته مقتدم (اولیه) ما با عامه مردمی مواجه هستیم که فاقد انضباط کافی اند و سرگردان و حیران در چنگال کابوس بی خردی، بطالت و فقر در محیط زندگی شان گرفتار آمده اند. هدف اندیشه سیاسی -در بستر تحولات گستدره تر جامعه، (از قبیل کشف نظم از طریق تولید، ظهور اقتصاد پولی، روابط بازرگانی و سوداگری اولیه-عبارت از برقراری توازن میان دو حد افراطی انقلاب یا رکود است. به گفته بوته رو (111) عقلانیت سیاسی با اذعان به این که «قدرت واقعی حاکم در نزد مردم تحت حاکمیت او نهفته است»، می کوشد تا نقش شهروندی را به عنوان یک نیروی مولد نیز «افزایش دهد». در نتیجه، سیاست نوین [برقراری] نظم، که هم ناظر بر جزئیات (توجه به روان انسان ها) باشد و هم ناظر بر شمول و کلیت (توجه نوین و بی سابقه به زیست مندی آحاد مردم)، به ضرورتی فنی بدل می شود. این فنون مداخله در زندگی انسان (قدرت زیست مدار و قدرت کالبدی)، به اتفاق یکدیگر، در کانون ومرکز عصر کلاسیک، ایستایی ابتدایی راایجادمی کنند، که بهترنی تجلی آن در پادگان های نظامی، بیمارستان، زندان و مدرسه دیده می شود. قدرت حرکت نیز موضوع تنظیمات منطقه ای (در شهر، در دارالتادیب، در تیمارستان و در کاخانه) می شود.
با آغاز قرن نوزدهم، موقعیت دولت و اندیشه سیاسی در ایجاد فضاهای برای ادامه زندگی و بقا تثبیت شده بود و روند «تجدید نظم» ثانویه ای در آن زمان قابل اجرا بود، که بیش تر نشانه آغاز عصر جنبش زیستی (112) بود تا عصر سیاست زیست مدار. در این هنگام، قدرت، به جای آن که حد وسط سرعت و ایستایی را مشخص کند، می کوشید تا کارایی پویا و کاملاً مولد جامعه (ملت) را طی زمان «آزاد» سازد. «حرکت» (یا به عبارت دقیقت تر، حرکت زایی) به مثابه تقدیر و قانون حاکم بر سیاست نوین نظم متجلی شده بود. در این جا ترادف و تشابه کامل مفهوم «ابزارهای متابولیک» ویریلیو، با مفهوم «حاملان نظم»فوکو، روشن و آشکار می شود. «قدرت متنی بر سرعت سالاری» یا به بیان فوکو، قدرت «موی رگ گونه» به منزله مبنای عملی و اولین اصل نوینیته سرمایه سالار-که همزمان با ابزار حاکمیت نوین تثبیت شد-به منصه ظهور رسیده بود؛ به عبارت دیگر، تحرک یا جنبش به طور همزمان هم، به ابزار آزادسازی بدل شده بود و هم به ابازر اعمال سلطه؛ در این روند، به موازات انباشت حرکت و جنبش، یا انباشت انسان هایی مواجه می شویم که در توهم آزادی خود به واسطه این حرکت به سرمی برند.
به این ترتیب، سرعت می یابد فضیلت تلقی یم شد؛ زیرا فی نفسه به منزله عامل نظم و انضباط پدیدار شده بود.

گفتارها و عملکردهای اندیشه سیاسی معاصر

بدون تردید، چنین وضعیتی زمانی رخ داد که «جهان گرایی»(113) که هنوز عبارت لازم برای توصیف و بیان آن را در اختیار نداریم) ابتدا به مثابه هدف غایی و خیالی آزادی لیبرال آشکار شد. «آزادی واقعی مستلزم زندگی بدون حد و مرز است»، برگه عبور به این آینده مطلوب و عامل کنترل فنی بر حرکت است. همان گونه که پل ویریلیو شرح می دهد، «وجود نگرش و نگاه سرعت سالارانه ... موجب آن می شود که فاصله ها نزدیک شوند».(114) این گونه نفی «مفهوم جهان به منزله یک میدان» بهتر از هر موقعیت دیگر، در تصویر زمین، هنگامی که از آسمان به آن نگریسته می شود، آشکار می شود. به راستی اگر این گوی آبی رنگ، نماد و مظهر چیزی باشد، همانا مرز نهایی ظهور فناوری سیاسی-جنبشی (115) است. بنابراین چندان تعجب آور نیست که مارتین هایدگر از چنین تصوری از زمین، بیش از بمب اتمی، در هراس بود. او حجت را تمام کرد، آن جا که می گوید: «انسان از جایش برکنده شده است».(116)
این برکنده شدن از جا، یا برانگیزش برای حرکت هرچه بیش تر، به خوبی در گفتارها و عملکرد اندیشه سیاسی معاصر نمایانده می شود. در این جا بار دیگر، موضوعات کلاسیک مطرح می شوند: محدوده زدایی (محو و ناپدید شدن تمامی اشکال تجسم مادی) و زمان مند شدن (شکل گیری مقررات و خودبنیادی). محدوده زدایی را می توان به مثابه هیات یا مشخصه صیرورت جهان گرایی-یعنی از درون تهی شدن تمامی اشکال و وجوه ناظر بر مفهوم محدوده (ابتدا تهی شدن دولت و سپس کل جهان)-تلقی کرد. روند زمان مند شدن، متناظر با هدایت انرژی و توان موجود، به حداکثر رساندن نیروها و عوامل زمان دار حاکمیت نوین است. در عمل، همان گونه که در مورد تمایز سست و ناپایدار میان دو مفهوم حکومت و حاکمیت ملاحظه می شود، این تکانه ها و ضربه ها معمولاً در هم می آمیزند. در یکی از آگهی های تبلیغاتی شبکه تلویزیونی اسکای این پرسش مطرح می شود که «می خواهید مسافرت کنید؟ خودتان را به زحمت نیندازید». در این جا سرعت نه فقط از فاصله کاسته، بلکه با در درسترس قراردادن هر چیزی که دور از ما قرار دارد (بدون این که حتی نیازی به حرکت فیزیکی وجود داشته باشد)، تحقق حالت آرمانی سیاسی را در حیات انسانی بدون رز تضمین می کند؛یعنی سکون و آرامش. در نظر پلو ویریلیو، این امر آشکارا نگران کننده است:
هدف غایی زمانی حصال می شود که انسان ها به موجودات غیرجاندار مبدل شده باشند... انقلاب در عرصه خودرو و مسافرت با آن یقیناً بیدارگر توهم خانه به دوشی نوین بود؛ ولی به همین طریق، انقلاب در عرصه رسانه های الکترونیکی و سمعی و بصری بار دیگر این توهم را از میان برد. ایجاد ارتباطات با سرعت نور، جمود و تصلی همچون جمود پس از مرگ به همراه خواهد آورد که سکون مطلق انسانیت ثمره آن خواهد بود. ما در حال فلج شدن کامل هستیم. این نه بدان خاطر است که ازدیاد خودروها ترافیک خیابان ها را با بن بست مواجه می کند، بلکه بدان دلیل است که هر کس می تواند صاحب هر چیزی شود که اداره می کند، بدون آن که برای دستیابی به آن مجبور به رفتن به مکان یا محل خاصی باشد.(117)
تحلیل ویریلیو در مورد ظهور «شهروند پایانه ای»(118) در مقام نقد رؤیای جهانی شدن، همتا و مانند ندارد. این نقد نه فقط ما را یاری می دهد تا از دیدگاه سیاسی در مورد گفتارهای حاکم بر دوران مان تاویل ورزیم، بلکه بار دیگر همچون تحلیل فوکو این امکان را برای ما فراهم می آورد که لااقل برای لحهظ ای هم که شده، تبعات عملکرد معاصر این گفتار را برای بنیاد نهادن حاکمیت معاصر مدنظر قرار دهیم. باید دید که این گونه ساکن و بی حرکت شدن بشریت تحت توهم آزادی سرعت در خدمت چه منافعی می تواند بهتر عمل کند؟
در نزد ویریلیو، «کژدیسی یا اعوجاج در مفهوم فضا یا مکان» ریشه در فعالیت های نظامی ارتش دارد؛ ولی به همان سان می توان رد پای آن را در تمام بخش های جامعه مشاهده کرد. در یکی از آگهی های تبلیغاتی کاواساکی آمده است: «ما معتقدیم که برای به فعلیت رساندن توان بالقوه خود در مقام یک شرکت جهانی، باید همواره فضای مان راگسترش دهیم».(119) هرالد تریبیون می نویسد: «نزد شرکت های آمریکایی روزگار جدید حکایت از این دارد که: جهانی شوید یا بمیرید»(120)؛ در سال 1989، جک ولش، رئیس و مدیر کل اجرایی شرکت جنرال الکتریک، سخن از لحظه جهانی»، «سرعت نور»، «اقدام سریع» و «با سرعت عمل کردن» به میان می آورد. «امروزه جهان با سرعت بسیار بیش تری حرکت می کند».(121) در سال 1991، آقای پرسی بارنویک، رئس و مدیر کل اجرایی، شرکت اشیا براون باوری (122) چنین تبلیغ می کند:‌«چرا باید بر سرعت بیش از دقت تاکید کرد؟ زیرا هزینه های تاخیر بیش از هزینه های اشتباهات هستند».(123) در سال 1994، آقای ال گور، معاون رئیس جمهور، صحبت از «شبکه اطلاعات سیاره ای به میان می آورد که پیام ها و تصاویر را با سرعت نور منتقل می کند و به دوستان و اعضای خانواده این امکان را می دهد که بر مرزها و موانع زمانی و مکانی غالب آیند»(124). در سال 1995، شماره ویژه مجله تایم درباره فناوری «برنامه جهانی»، مقاله مربوط به عنوان روی جلد خود را با یک کلمه و سپس گذاشتن نقطه ای جلوی آن آغاز می کند: «شتاب».
از میل مامفورد به «به جایی رسیدن» گرفته تا سرمایه گذاری مکتب کامرالیزم بر حرکت، تاریخی ژرف و توسعه ای عملی در پس این زبان تازه خاص جهانی-نولیبرال نهفته است:
فضای سرعت مدار(125)؛ واقعیتی که حتی دست اندرکاران تبلیغات هم گاهی از آن آگاهند. برای مثال، به کلمات حیرت انگیزی توجه کنید که محتوای یکی از اولین آگهی های تبلیغاتی را تشکیل می دهند که نخستین بار منظره زمین را از «اعماق فضا» توصیف می کرده است: چه کسی را می توان سراغ گرفت که از مشاهده تصاویر زمین ما-کره عظیمی که بر سطح آن زندگی می کنیم-که از فضای بالا جو برداشته شده، دچار حریت و احساسات نشود؟ ما از آن بالا با عدسی ها و ابزار فناوری به کره زمین خیره می شویم و سیاره خود را از چشم اندازهایی که علم برای مان فراهم کرده، می بینیم. قرن های بیش ماری از تفکر و تلاش، مقدمه ایجاد چنین لحظه ای بوده اند و نسل های زیادی در آماده سازی چنین لحظه ای نقش داشته اند.(126)
نکته مشابهی نیز اخیراً در یکی از آگهی های شرکت دایملر بنز آمده که به همان اندازه شگفتی آور است. این آگهی به صورت گسترده ای در سال 1995 منتشر شد. در این آگهی زیرعنوان درشت «سفرهای فضایی ناسا» با عنوان فرعی «پیشرفت، تحقق آرمان هاست» چنین می خوانیم:
جامه حقیقت پوشاندن بر تن رویاها تعریفی شاعرانه و دقیق از کارکرد واژه «پیشرفت» است؛ مثلاً رویای دیرینه انسان برای حرکت خودکار(127) را در نظر بگیرید که سرانجام از یک قرن پیش با اختراع خودرو تحقق یافت؛ ولی رویاهای بشر هرگز به سطح زمین محدود نمانده است. این رویاها انسان را قادر ساخته اند تا همچون یک پرونده به آسمان پرکشد و به اکتشاف سیارات دوردست بپردازد. امروزه علم همچنان به کشف اسرار جدیدی می پردازد و رویاهای جسورانه تری را تحقق می بخشد.(128)
روند خودکار سازی(129)، نقشی تاریخی در رهایی انسان از بند کره زمین ایفا می کند. چه کسی را می توان سراغ گرفت که از مشاهده نتایج پیشرفت های فنی به وجد نیاید؟ بدیهی است که وجود تصوری از کره زمین، در «بانک تصویری» هر شرکت بزرگ تجاری، فی نفسه ضرروی و اساسی است و اکنون تقریباً الزامی شده است. در این آگهی گفته می شود که ما از قدرت فراتر رفتناز آستانه حیاتی سرعت مداری («سرعت رهایی» و «سرعت گریز») برخورداریم و بدین منظور نه فقط وجود خود را از کره زمین جدا می کنیم، بلکه پهنه زمین را با یک حرکت در می نوردیم. زمانی حتی اب تجربه ترین فلاسفه نیز جرات تخمین حجم واندازه کره زمین را نداشتند؛ زیرا آن را نامتناهی و بی حدو اندازه می پنداشتند؛ ولی، در اواسط قرن بیستم تمامی این تردیدها را کنار گذاشتیم؛ به طوری که اکنون در می یابیم-چه بخواهیم و چه نخواهیم (و البته معمولاً می خواهیم)-واقعاً زیستگاه خاکی ما تا چه اندازه کوچک است. به گفته بازآلدرین، «زمین در نهایت چنان کوچک خواهد شد که فقط به یک انگشت اشاره خود خواهم توانست آن را از عرصه کائنات محو کنم».(130)
در این جا باید پرسش هایی را درباره این ناپدیدشدن فضای هندسی مطرح کنم. می توان پرسید که آیا ارتباطات از مدت ها پیش ما را برای مواجهه با چنین لحظه ای آماده نساخته است؛ لحظه ای که ضرورت ارتباط فوری و آنی به صورت دستاورد فنی حاکمیتی سیاسی تلقی می شود که در آن فقدان فاصله، فضا و گستره و پهنه مکانی، بالاخص، در تثبیت و تداوم نوعی رابطه هم ارزی و تشابه میان حرکت و نظم مطلوب مفید واقع می شود. آیا نمی توان گفت گفتارهای مبتین بر جهان گرایی، شکل معاصر تک گویی اندیشه هستند که تاریخ سیاسی حرکت بدن ها و تصاحب زورمندانه نیروی مولد آن ها را از نظر پنهان می سازند؟ آیا یگانه عکس کره زمین (131) تصویری نمایان از مراحل نهایی حکومت گردانی دولت و نظام های سیاسی معاصر است و از این به بعد جهان گرایی، حرکت و آرامش واژه هایی مترادف خواهند شد؟ حتی اگر از طرح چنین پرسش هایی ابا داشته باشیم، بدون تردید می توانیم ملاحظه کنیم که تبعات گفتارها، عملکردها و زیبایی شناسی اندیشه سیاسی معاصر بسیار عظیم و برجسته اند.
شاید برجسته ترین نکته در این میان، معکوس شدن تاریخی «بحران های انگیزشی(132)» است، که به واسطه تشدید اضطراب های عمومی بر اثر فوریت و کژدیسی فاصله حاصل می شود. شبح «رقابت جهانی»(کار هشومندانه تر و نه سخت تر)، ظهور «جامعه پرمخاطره»، «ترس از بیکاری»، اجرای قراردادهای فرعی، استفاده از منابع خارجی کالا و تولید «به موقع»، همگی مفاهیمی هستند که در گفتارها و رویه عملی فرایند نولیبرالی جهانی شدن، در مغایرت و تضاد با هم قرار می گیرند. نتیجه نه فقط تزریق انرژی عظیمی در فرایند انباشت سرمایه بوده، بلکه اقتصادهای ناتوان رفاه در دهه 1970 را با فشار وارد عصر «فوق کارایی»(133) کرده است. در ابتدای مسیر چنین تحولی، ما شاهد تغییر و دگرگونی تمام عیار برداشت های خود ا مفهوم واقعیت هستیم: هم به معنای منفی آن چه انکار و تکذیب می شود:(«هیچ راه چاره ای وجود ندارد»، «شما هیچ گزینه دیگری ندارید» و «هیچ جایی برای پنهان شدن» وجود ندارد) و هم به معنای مثبت یا ایجابی آن چه ضرورت پیدا می کند: («حس اضطرار ایجاد کنید»، «همگان را درگیر همه کار کنید» و «نظام سرمایه داری عاری از اصطکاک» مستقر سازید).
پژواک دوررس اندیشه ان دسته از فن سالاران حکومتی که رویای تجمع و قرار گرفتن انسان ها و اشیا در وضعیت آرامش همراه با تلاش و پویایی را در سر می پروراندند، در شهرهای جهانی و مناطق پیرامونی آن ها به جنجال و بلوا مبدل خواهد شد. شعار ناپلئون مبنی بر «فعالیت، فعالیت و سرعت»(134) فی الواقع به قانون حاکم بر جهان فعلی ما تبدیل گشته است. به گفته پترز واترمن (135) «انسان در انتظار و طلب انگیزش بیش تر است». ناپدید شدن مداوم و طولانی شاخصه های مشهود دولت به خوبی سیاست نهفته در ورای تمرکززدایی، گسترش و بسیج عامه مردم را از نظر پنهان می دارد. با وجود این، در نظر محققان محبوب ما(سرنی، استرنج، اومائه و غیره) اقتدار اگر فراگیر نباشد، هیچ ارزشی نخواهد داشت، مگر آن که به صورت سلی یا منفی علیه دیگر رای دهندگان تعریف شده باشد. این چنین خام اندیشی به لحاظ سیاسی خطرناک است. در این جا تمام ساختار حکومت با قدرت سلبی یا منفی یکی گرفته می شود (قدرت ایجاد حصر و مانع، جداسازی و به انقیاد درآوردن). چنین پیش فرضی است که به اندیشه جهان گرایی به مثابه وضعیتی که افراد باید بدان ایمان و اعتقاد ورزند، اعتبار می بخشد. با وجود این، مفسران، با نادیده گرفتن تاریخ یا پیامدهای عملی محدوده زدایی بیرونی، یقیناً دستخوش توهمی می شوند که از پیش برایشان مقدر شده است، تا بدین ترتیب نتوانند ماهیت واقعی آن چه را محل اصلی نزاع و بحث است دریابند؛ یعنی جایگزین شدن حاکمیت به جای حکومت، روند خودکار شدن فعالیت ها به جای استقلال افراد، فوریت و لحظه ای بودن کارها به جای در نظر گرفتن تاریخ، و سرعت سالاری به جای مردم سالاری.

بازاندیشی جایگاه جهانی شدن به منزله حاکمیت

یکی از نقش های ماندگار و مهم فوکو در پیشبرد علم انتقادی سیاست،طرح این نکته است که نوآوری های صورت گرفته در فناوری سیاسی برای توسعه اقتصاد سیاسی ضروری و اساسی بوده است. همان گونه که خود او شرح می دهد:
بدون تردید قدرت زیست مدارد، مؤلفه جدایی ناپذیر توسعه سرمایه داری بوده است؛ چنین توسعه ای، بدون وارد ساختن کنترل شده بدن انسان به ماشین تولید و هماهنگ ساختن پدیده جمعیت با فرایندهای اقتصادی، ناممکن می بود... این نظام می بایست روش های قدرتی را در اختیار می گرفت ک امکان بهینه سازی نیروها، استعدادها و مجموعه زندگی انسان ها را به وجود می آورد، بدون آن که به طور همزمان حکومت کردن بر آن ها را دشوارتر سازد.(136)
تمامی این ها در نزد فوکو چیزی بیش از ظهور آرمانی ریاضت طلبانه بود. آن چه در قرن هیجدهم روی داد،‌«دست کمی از ورود زندگی به تاریخ نداشت؛ یعنی ورود پدیده ای مختص حیات نوع بشر به نظم حاکم بر داشن و قدرت در سپهر فنون سیاسی...»(137)
چرا تفسیرگران معاصر معتقدند که ان تایخ مبتنی بر مداخله سیاسی، به ناگهان به اصطلاح «دود شده و به هوا رفته» است؟
دلیل این امر، همان گونه که ملاحظه شد، در ناتوانی آنان در تامل و اندیشه عمیق درباره حاکمیت و قدرت حکومت کردن نهفته است. در نظر این مفسران، تحولات اخیر نشانگر (و حاصل) تغییر عام و گسترش یافته مرکز ثقل فرماندهی و سلطه از دولت به مردم است. داشتن چنین دریافتی از مسئله خطا خواهد بود، اگر پیامدهای چنین تغییرای را در چیز دیگری جز پیامد تصادفی نیروهای فناورانه و بازار از یک سو، یا تحقق (فرا تاریخی) منطق حاکم بر این نیروها در مدت زمان طولانی، از سوی دیگر، جست و جو کنیم. با وجود این، همان گونه که ملاحظه شد، چنین دیدگاهی دارای توان ادامه حیات، حتی پس از تفسیر سطحی و اجمالی تبارشناسی حاکمیت، نخواهد بود. آل گور در واقع به درتسی به این نکته را خاطر نشان می سازد که «حکومت ها چنین نکردند؛ بلکه مردم بازیگر اصلی میدان بودند»؛ اما چنین اظهارنظری هیچ نکته ای را د رمورد افول اقتدار به میان نمی آورد؛ زیرا همان طور که دیدیم، چنین اقتداری، دست کم از قرن هجدهم به بعد به ویژه افراد را چنان هدف خود قرار داد که بتوانند به برداری از فرایند تحول خود مبدل شوند. فناوری خود بنیادی که فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» از آن به عنوان «سراسر بینی» یاد می کند هماهنگ و همگام با ظهور و اوج گیری آزادی لیبرالی شکل می گیرد. همان گونه که فوکود توضیح می دهد: «روشنگری علاوه بر کشف آزادی ها، شیوه های انضباطی را نیز ابداع کرد»(138). در پرتو چنین تفسیری از نحوه تحول سازو کار خودبنیادی، موضوع سازی، و انتقال ساختار فرماندهی و سلطه به درون ذهن افراد (که در این مقاله از آن با عنوان «حاکمیت» یاد کرده ام)، نمی توان دولت را مجموعه ای از نهادهای حکومتی دانست. حاکمیت در این معنا پدیده ای است که حوزه وسیع تری را در بر می گیرد؛ یعنی دقیقاً عبارت است از: «مساعی و تلاش های به عمل آمده برای ساماندهی حیات بر روی کره زمین»، و این همان چیزی است که شدیداً نگرانی کمیسیون حاکمیت جهانی را برانگیخته است.(139)
بنابراین، مسئله «اقتدار» را می توان فقط در بستر تاریخی و در مقایسه با تحولات صورت گرفته در روند توسعه آن مدنظر قرار داد. این تبارشناسی نشان می دهد که به مدت حداقل سیصد سال، هدف ضمنی اندیشه سیاسی عبارت از انتقال مسئلویت های حکومت بر دوش افراد بوده است. اندیشه سیاسی نوین، که به بهترین شکل خود در کلام فون ژوستی بیان شده، «عمدتاً با رفتا رو معاش رعایا سرو کار دارد و هدف اصلی اش عبارت از قرار دادن این دو در چنان وضعیت تعادل و همبستگی است که این رعایای جمهوری مفید واقع شوند و به آسانی بتوانند از خود مراقبت کنند».(140) محور زایل شدن چهره دولت در دوره معاصر (تکه تکه شدن نهادین، پخش دن اقتدار دولتی، کاهش استقلال سیاست ها و غیره) هیچ اطلاعی در مورد تاریخ دیرینه پخش شدن اقتدار دولت، که در کانون نظم عقلانی نوین قرار دارد و در دوران کلاسیک نیز مدنظر بود، در اختیار ما نمی گذارد.
همان گونه که پل ویریلیو خاطرنشان ساخته عصرآشکاری و هویدایی امور(نهادها و حکومت ها) جای خود را به عصر ناپیدایی (پیدیاش شبکه ها و پراکندگی قدرت دولت) ونه فقط کاهش آن می دهد. درست همان گونه که هدف از جایگزینی زندان با چوبه دار، «نه کاهش تنبیه بلکه تبینه بهتر بود... تا قدرت تنبیه به شکل عمیق تری در بدنه اجتماع نفوذ کند» به همین ترتیب نیز ناپدیدشدن دولت به موازات ظهور و اوج گیری اشکال و وجوه نوینی از حاکمیت، مبتنی بر ساخته شدن ایجابی خود افراد (جهان گرایی، رقابت پذیری، خود انگیزی سرعت، چابکی، پاسخگویی و حساسیت و پیشگیری از بروز برخی رفتارها) است.
جالب آن که می توانیم تا اندازه ای با ارزیابی استرنج، اومائه و دیگران موافقت کنیم. دولت به نحو فزاینده ای در حال میان تهی شدن است.(141) اما آن چه آن ها ا زتوجه بدان بازمانده اند، علت تاریخی وقوع چنین روندی است. پس از آن که برخی از این دلایل را در این جا بررسی کردم (زایش قدرت زیست مدار، که به واسطه پیدایش اقتصاد بازرگانی و ظهور مفهوم جمعیت به مثابه یک مسئله یا معضل آماری ضرورت یافت)، اکنون استدلال خواهم کرد که دوران معاصر، دوران «بازگشت به قرون وسطی» است. مقایسه کنید با مقاله کربن در این مجموعه). آن چه اکنون در سطح نهادها شاهد تحقق آن هستیم، صرفاً عبارت از فرایند تکرار شونده محدوده زدایی است که ابتدا در سطح فردی در زمان گذار از دوران کلاسیک به دوران نوین صورت گرفت و در آن قدرت زیست مدار جایگزین قدرت حاکم یا فرمانورا شد. همان گونه که فوکو شرح می دهد: «تشکیل قوانین اساسی مختلف در سراسر جهان پس از انقلاب فرانسه نباید ما را فریب دهد؛ فرایندی که در آن قوانین (142) نوشته و اصلاح شده و طیف کامل و پیوسته ای از فعالیت های قانونگذارانه پرهیاهو و پرتنش تشکیل گرفته اند. این ها، در واقع، اشکال مختلف روندی هستند که پذیرش قدرت اساساً به هنجارساز را پذیرفتنی ساختند».(144) اکنون شاید بتوان این نکته را افزود که مفاهیمی چون «فرمانروایی»(144) و «حاکمیت ارضی»(145) به نحو مشابهی سرنوشت دولت را در هاله ای از ابهام و تردید قرار داده اند؛ دولتی که به واسطه دگرگونی اش به سیاست زیست مدار، به نحو فزاینده ای محتوا و کارکرد اصلی خود را از دست می دهد. بنابراین به گمان من، زایش قدرت یزیست مدار به صورت ذهنی، نشانه و علامت درستی برای جهانی شدن دولت است. از مقطعی که این گذار در آن تحقق یافت (با ظهور مفهوم منطق حکومتی، علم جرم شناسی و مسئله «حکومت»)، این نقطه عطف به مثابه منطق اندیشه سیاسی تثبیت شد. حکومت گردانی دولت، در واقع، همان جهانی شدن دولت است. استعاره نووسطایی، که در آن اشتباه این روند محدوده زدایی «بازگشت» به دوران بی سازمانی هرج و مرج گونه تلقی می شود، صرفاً به مبهم تر شدن روابط قدرتی که برای اولین بار «جامعه را کشف کرد»(نکاه کنید به پولانی(146)، 1957) منجر خواهد شد. این قدرت، جایگاه واقعی حاکمیت نوین را تشکیل می دهد که به دنبال آن «جامعه جهانی» به مثابه موضوع حاکمیت جهانی شکل می گیرد.
به خاطر کسانی که معقتدند کشف جامعه جهانی نشان دهنده افول قدرت دولت است، باید یادآور شویم که مفهوم «فرمانروایی» در نزد ژان بدن(147)، در آغاز، ناظر بر مفهوم «منطقه ارضی» نبود، بلکه معطوف به قدرت برتر دولت در برابر زیردستانش می شد (قدرتی که یگانه منحصر به فرد و از قوانینی مربوط مبرا شده بود)؛ همان گونه که ماینکه شرح می دهد:
«بدن بین دو مسئله چیستی و اقتدار برتر در درون دستگاه دولتی و ماهیت این قدرت هنگامی که به دولت تعلق دارد، تمایزی قائل نمی شود». با توجه به این نکته باید گفت که در نزد بدن، اصلاحات مورد نظر متفکران مالیه گرا (148) و فیلسوفان عصر روشنگری (زایش جامعه فعال و پرتکاپو) امری غیر قابل تصور بود. نفس مفهوم «جامعه مدنی» مشارکتی، از نظر او چیزی نفرت انگیز و مشمئز کننده است. با وجود انی، بار دیگر باید مفهوم قدرت زیست مدار را مورد توجه قرار دهیم و توجه داشته باشی که تولد جامعه فعال-که در نوشته های اولین فن سالاران دولت نوین منعکس شده است-در شکل اولیه و اصلی آن بر اساس «قدرت بازرگانی و حکومتی دولت» شکل گرفته بود؛ بدین معنا بدن و هواداران علم جرم شناسی و حاکمیت نوین یقیناً بر سر آن قضیه اساسی که مبنای اندیشه آنان است، یعنی تامین امنیت عمومی(149) و استقرار جامعه مولد، اتفاق نظر دارند، همان ور که فریدریش ماینکه اظهار می دارد: تفاوت میان این دو فقط در نوع ابزارهایی است که برای رسیدن به هدف هایشان مد نظر دارند، نه خود این اهداف».(150)
اگر «حاکمیت» را به منزله پدیده ای «منتشر و جاری»در نر بگیریم و این پدیده منتشر را نیز ب همثابه «امنیتی مدنی» تلقی کنیم، می توانیم ببینیم که جهانی شدن عملاً به جای تکه تکه کردن قدرت نظم یافته از دولت، قلمرو آن را گسترش می دهد. تقلیل ابزاری این شکل از «حکومت» به اقدامات و رفتار نهادها میسر نیست. همان گونه که کالین گوردون خاطرنشان می سازد: «دولت امری ذاتی نیست»(151). بنابراین،منشا اقتدار را-لااقل در دوران نوین-باید در جایی فراتر از دولت، یعنی «فاهمه ناخودآگاه مثبت»(152) و قواعد یک فرهنگ «شاکله ادراکی آن، نحوه مبادلات، فنون، ارزش ها، سلسله مراتب ناظر بر نحوه عملی شدن آن ... و فضای دانش» جستجو کرد.(153) فوکو می گوید:
مسئله قدرت، در صورتی که صرفاً بر اساس قانونگذاری یا قانون اساسی، دولت یا دستگاه دولتی مدنظر قرار گیرد، تا حدود زیادی اهمیت خود را از دست خواهد داد. قدرت، امری به مراتب پیچیده تر، متراکم تر و در عین حال پراکنده تر از مجموعه قوانین یا دستگاه دولتی است. اگر دستگاه های اعمال قدرت را نادیده انگاریم، نخواهیم توانست فرایند توسعه نیروهای مولد سرمایه داری را درک کنیم، یا حتی تصور درستی از نحوه توسعه فناورانه آن ها داشته باشیم.(154).
استرنج، سرنی، اومائه و دیگران، با قائل شدن تمایز ساده ای میان مفهوم پراکندگی و انتشار (هرح و مرج) و تمرکز (اقتدار) حقیقتاً تاریخ دولت نوین و تبارشناسی قدرت نوین را به نادرستی تفسیر کرده اند.
سرنی می نوسد: «چند سال اخیر، مشخصه توسعه بلندمدت نظم جهانی «نوین» عبارت بوده است از فرایندتمرکز و سلسله مراتبی شدن قدرت»(نگاه کنید به مقاله سرنی در این مجموعه)؛ ولی عکس این مسئله صادق است. ویژگی نظم جهانی نوین در بلندمدت عبارت از تحقق طرح سیاسی تمرکزکزادیی و پخش و انتشار قدرت بوده است. سرنی با تاکید بر این روند، بالاخص هنگامی که به آستانه نهایی خود می رسد، سرانجام عملاً از توجه به منطق درونی این روند، که اکنون به تدریج شاهد ظهور آن هستیم، باز می ماند. این روند معکوس شدن، اکنون در سطح فردی متجلی می شود؛ یعنی همان جایی که کل فناوری قدرت زاده شد. آن چه اکنون شاهد آن هستیم، چندان دلالت بر روند محدوده زدایی و پخش و انتشار دولت ندارد (این روند قبلاً تحقق یافته است). برعکس، همان گونه که ویریلیو می کوشد توضیح دهد، ما شاهد روندی واقعی و عمیق تر از تمرکز گرایی و تثبیت نظام سلسله مراتبی هستیم. این روند تمرکز در یکدست و همگن شدن کل جوامع متجلی می شود که در چنگال ضرورت های رقابت پذیری جهانی و «زمان جهانی» گرفتار آمده اند (همچنین اکنون شاهد شکل گیری نوعی حبس و زندان (155) فیزیکی در زمان هستیم؛ به طوری که دستیابی به هر چیزی برایمان امکان پذیر است، بدون آن که برای تحصیل آن اجباری در ترک زمان خود داشته باشیم). روند سلسله مراتبی در نفس ساختار حاکمیت جهانی شکل می گیرد که این خود جایگزین دولت ملی و منطقه ای می شود؛یعنی استقرار نظم سرعت سالاری در آن هر که سریع تر عمل کند؛ برنده خواهد بود و هر که ‌آهسته تر اقدام نماید بازنده، و بدین ترتیب، شکل جدیدی از گسترش روند سلسله مراتبی در جهان استقرار می یابد که حاوی خشونت و شدت بیش تری است.

آسیب شناسی حاکمیت جهانی

مسئله نهایی در تفسیر سیاسی مفهوم حاکمیت جهانی، حتی اگر نخواهیم به بررسی آن بپردازیم، عبارت از ارزش فی نفسه چنین شکلی از حاکمیت است. تاریخی که من در این جا کوشیده ام طرحی از آن به دست دهم، گواهی می دهد توسعه نظام های حاکمیت را سخت بتوان فرایندی خنثی دانست. بنابراین، هرگونه بحثی درباره حاکمیت جهانی با این پرسش مواجه خواهد شد:‌ «باید دید حاکمیت جهانی راه حل چه معضل و مسائلی است»چنین سوالی، ضرورت گشودن حوزه بحث به روی پرسش از عمیق ترین پیش فرض های ما در مورد ارزش و سیاست حاکم بر روابط میان انسان ها و اشیا را ضروری می سازد. آقای روبرت موزیل می نویسد:
ابتدا نظم خاصی را متصور شوید یا برعکس، پیش از هر چیز دیگر، ایده مهمی را در نظر بگیرید و سپس ایده ای مهم تر از آن و در پی آن ایده ای باز هم مهمتر، و این کار را همچنان ادامه دهید و آن گاه بر اساس این الگو نظم بیش تر و بیش تری را در ذهن خود متصور شوید... سرانجام فقط نظم جهانشمول و کاملی را در نظر گیرید که شامل تمام بشریت شود. خلاصه آن که وضعیتی را در نظر بگیرید که در آن نظم مدنی کامل برقرار شود.
توصیه مرا در این مورد بپذیرید. این وضعیت یک بی نظمی محض، انجماد و سکون مطلق خواهد بود که همچون منظره ززشت سطح ماه و طاعون و بلایی فراگیر خواهد بود.(157)
بزرگ ترین خطری که ما با آن مواجه هستیم، ان است که به درستی نتوانیم میزان تاثیر واقعی روند محدوده زدایی را از دولت در شکل گیری چنین نظم-یا احتمالاً آشوبی-برآورده کنیم. این روند تمرکز زدایی را ابتدا گروهی از متفکران مورد توجه قرار گرفت که نتایج مطالعاتشان را در نظریه های «جرم شناسی» مطرح ساختند.
اما اظهارات موزیل یک سؤال نهایی را مطرح می سازد ک در این جا امکان پاسخگویی به آن میسر نیست: پیامدهای حاکمیت جهانی کدامند؟ به گمان من، آثار پل ویریلیو-به واسطه منحرف ساختن توجه ما از نحوه سازماندهی فضایی به نحوه شکل گیری و بنیاد زمان-به منزله اسناد مهمی هستند که دقیقاً نشان دهنده جهان شمول شدن نظم در کل دوران نوین به شمار می آیند. مطالعات فوکو در مورد درونی شدن شکل فرماندهی و آمریت که با حکومت گردانی دولت هماهنگ است، می تواند بهمنزله مرجعی برای مطالعات بیش تر استفاده شود. در هر یک از آثار فوق، ما با مجموعه ای از مطالعات مواجه هستیم که می توان به نحو سودمندی از آن ها برای تفسیر سیاست جهانی شدن استفاده کرد. علاوه بر آن، می توانیم به تفسیر سیاسی در مورد ماهیت حاکمیت بپردازیم و هرگز در مباحث جاری از آن غافل نشویم. شاید به گفته گایاتری اسپیوک(158) زمان آن فرارسیده باشد که «نهادهای اندیشه ورز غرب مهلت زمانی مناسبی برای ارائه راه حلی جهت مسائل جهانی تعیین کنند». هرچند این کار از روی فروتنی و نوع دوستی صورت نگیرد، امید به تجدید حیات واقعی زندگی انسان ها را زنده نگه می دارد. بدین ترتیب باید همچنان بحث و گفتگو درباره ، حاکمیت و جهانی شدن را ادامه داد.

پی نوشت ها :

1. Ian R.Douglass,Globalization ad Governance:Towar Archaeology of contemporary political Reason,In Hart,Jdffery A.and Aseem prakash (Eds) Globalization as Governance,London and New york:Routledge,1990.pp.134-159
2. Archeology
3. commission for Global Governance
4. Disciplinary Governance
5. Deduction
6. Foucault 1979,p.136.
7. Bio-power
8. Biopolar
9. Bio-politics
10. civic
11. knowing subject
12. Governmentalization
13. Government
14. Foucault 1988,1989,1991.
15. Fucault 1973,p.199.
16. order.
17. Foucalt 1996,p.149.
18. savoirs
19. Raison dtat
20. Foucault 1991,pp.102-3.
21. cameralistics
22. police science
24. workfare
25. specialization
26. Deterritorialization
27. Heuristic
28. Normality
29. Temporalized
30. Homology
31. civil Time
32. Boreto.
33. Darjes.
34. saint-simon
35. Bentham
36. commission on Global Governance ,1995,pp.4-5.
37. همان، 1995، صفحه 12.
38. همان، 1995، صفحه 3.
39. self-sustenance
40. Nation states
41. Ibid,p.xvi.
42. Ibid,1995,p.1.
43. Modus operandi
44. strang,1995,p.56.
45. NEomedieval
46. strang,1995,p.71.
47. cerny,1996a,p.123.
48. chuvinism.
49. levitt,1983,p.101.
50. penetration.
51. ohmae,1993,p.78.
52. Riddle,1995,p.14.
53. Horsman and Marshall,1994,p.60.
54. Motion
55. Heidegger,1991,p.230-1
56. Automatism
57. corporeal
58. spatial
59. sawday,1995,p.29.
60. police science
61. Reiss,1997,Mumford,1934,1961.
62. 1967,pp.123-34,160-77.
63. Mania
64. Body-politic
65. Body of unreason
66. Fibers
67. Foucault,1967,pp.172-3.
68. Huizinga,1927,Foucault,1967,1973.
69. Mumford,1934,p.197.
70. soul
71. sawday,1995,p.32.
72. Richard sennett,Flesh and stone
73. Body-politic
74. Harvey,1628,Wilis,1684.
75. sennett,1994,p.63-4.
76. Julien offray de Lamettrie
77. Guillaute,Quoted in virilio,1986,p.18.
78. Mumford,1961,p.369.
79. Lipsius
80. Maurice of Nassau
81. Gstavas
82. Montecuccoli
83. Eugene
84. Marlborough
85. Guibert
86. Logistics
87. Episteme
88. Johann von Justi
89. Justi,Quoted in parry ,1963,p.182.
90. Foucault,1977,p.210.
91. Foucault,1977,p.152-4.
92. Art of Motorizing
93. karl von clausewitz,1968,p.384.
94. Foucault,1979,p.137.
95. Napeleon,Quoted in crawley,1965,p.319.
96. Guibert,in crawley,1965,p.74.
97. Napoleon in Durant and Durant,1975,p.247.
98. paul virllio
99. virillio,1995 b.
100. virillio and Lotringer,1983,pp.44-5.
101. virillio in virillio and Lotringer,1983,p.44-5.
102. virillio,1986,p.30.
103. Durant and Durant,1975,p.240.
104. virillio,1986,p.15.
105. Revolution
106. circulation
107. Automation
108. Motion.
109. Virillio,1986,p.46.
110. N.H.Gibbs,in crawley,p.75.
111. Botero
112. Bio-kinesis
113. Globalism
114. 1986,p.37.
115. kinetic political Technology
116. Heideger,1993,pp.105-6.
117. virillio,1995c,p.103.
118. Terminal-citizen
119. The Economist,1994,p.8.
120. Tichy and charan,1989,p.115.
121. Internationa Herald Tribane,1994,p.15.
122. Asea Brown Boveri
123. Taylor,1991,p.140.
124. Gore,1994.
125. Dromoscorpic-space
126. Harvard Business Review,1969,p.17.
127. Automation
128. Daimler Benz Markentin,1996.
129. Automation
130. Buzz Aldrin,in klley,1988,plate 37.
131. The NASA Earth
132. Habermas,1975,Motivation crises
133. Hyper-efficiency
134. Activite,vitesse
135. peters and waterman,1982.
136. Foucault,1979,p.141.
137. peters and waterman,1982.
138. Foucault,1977,p.222.
139. Justi,in small,1909,p.322.
140. همان.
141. Foucault,1977,p.22.
142. Codes.
143. Foucault,1979,p.144.
144. sovereignty
145. Territoriality
146. polanyi
147. Bodin
148. cameral
149. salus populi
150. Meineeke,1957,p.214.
151. Gordon,1991,p.4.
152. positive unconscious
153. Foucault ,1970,pp.xx-xxii.
154. Foucault,1996,p. 235.
155. Incarceration
156. Entropy
157. Roberot Musil,1954,pp.197-8.
158. Gayatri spivak,1990,p.30

منبع: مجموعه مقالات جهان سیاست